خروج سیدالشهدا علیه السلام از مدینه
ای اشکهـا ببارید از چشمهـا چـو باران کـز بـاغ وحـی، بـا هـم رفـتند گـلعـذاران خون از دو دیده جاریست هنگام سوگواریست چشم مدینـه گـریـد چون چشم سوگواران دیشب عزیز زهرا بگذاشت سر به صحرا خورشید وحی گردید پنهان به کوهساران خالــی شـده مدیـنـه از لالـههـای تـوحـیـد پُـر گشتـه کـوه و صحرا از نالـۀ هزاران ای دوستان بـرآریـد آهـی ز سـوز سیـنـه این بیت را بخوانـیـد همـراه آن سـواران بـگـذار تا بـگـریـم چون ابـر در بهـاران کز سنگ نـالـه خـیـزد روز وداع یـاران دیشب تو خواب بودی وقت سحر، مدینه! یک عمر شد نصیبت خون جگر، مدینه! دیدی چگونه از تو هجده ستـاره کـم شد؟ دیدی که قرص ماهت رفت از نظر، مدینه؟ روزت سیـاه باشـد چـشـمت بـه راه باشد تــا از مـسـافــرانـت آیــد خـبـر، مـدینــه! دستی سوی سما کن عـبـاس را دعـا کـن ترسم شود در این ره بیدست و سر، مدینه! آه از جگــر بــرآرم خـون از بصر ببارم ایـن بیـت را بخـوانـم بـار دگـر، مـدینــه! بـگـذار تا بـگـریـم چون ابـر در بهـاران کز سنگ نـالـه خـیـزد روز وداع یـاران آهـت ز سیـنـه خـیـزد بـر آسمان، مدیـنه! پشت سـر مـسـافـر قـرآن بخـوان مدیـنـه! آبــی بـریـز از اشـک پشـت سـر مسافـر دنبـال ایـن سـواران بـرگـو اذان مـدیـنـه! سوغات دخت زهرا ازکوه و دشت و صحرا یک پیرهن بُـوَد از هجـده جـوان، مدینه! بعد از حسن گرفتی بر چهره گرد غربت بـعـد از حـسین، دیگـر تنهـا بمان مـدینه! با سوز دل سحر کن فریاد و ناله سر کن با من بنال تا صبح با من بخـوان مـدینه! بـگـذار تا بـگـریـم چون ابـر در بهـاران کز سنگ نـالـه خـیـزد روز وداع یـاران خورشید روی احمد در کاروان عیان است یا قرص ماه لیـلا در بین کـاروان است؟ ای چـشـمهـا بگـرییـد ای اشـکها ببارید از چشم ناقهها هم سیلاب خون روان است ای کـودکـان مـبـادا از دشـمـنـان بتـرسید در این سفر شما را عباس، پـاسبان است هر جا که تشنـه گشتید عباس را بخوانـید عبـاس از ولادت سـقـای تـشنـگـان است شـرح وداع خوانـدم خـون جگـر فـشاندم گویی مرا هماره این بیت بـر زبان است بـگـذار تا بـگـریـم چون ابـر در بهـاران کز سنگ نـالـه خـیـزد روز وداع یـاران |